سی و یک سال از نیامدنت میگذرد. سی و یک سال و شش روز است که جای خالیت زخمی است بر روی احساسمان.
سی و یک سال است که در خاطراتمان تو را هربار مرور میکنیم، که نکند فراموش کنیم رد پایت را روی باورهایمان. از بس که این روزها حال باورمان خوب نیست، باوری که به دنبال عدالت میگردد.
علی جان! تو برای کدام عدالت جنگیدی؟ به سودای کدام امنیت مادرت را چشم به راه گذاشتی؟ تو که علت جداشدنت از مادر و پدر را اسلام و قرآن و ناموس مسلمین میدانستی. و شهادت آرزوی تو بود.
اما این روزها به روی خونِتان مستانه میرقصند.آنان که دم از عدالت میزنند. و امنیت را با روسریهایشان به روی چوب آزادی به حراج گذاشتهاند.
سفرههای انقلاب را پهن کردهاند و جای خالی شهدا را به روی این سفرهها پُر کردهاند مالکان انقلاب.
کاش از میان سهمیههایی که میگویند متعلق به خانواده شماست، سهم آمدنتان را برمیداشتیم تا برمیگشتید و خودتان راهتان را ادامه میدادید که اینجا همه به بیراهه میروند.
ما ولی بهار را پشت بهار دلتنگ خواهیم بود. دلتنگ حضورت و لبخندت در کنار سفره هفت سین.
این بهار هم بی تو خواهد گذشت....
میگفت:بوی عطرعجیبی میداد هربار که اسم عطرشو می پرسیدم جواب سربالا می داد؛شهید که شد تو وصیتنامه اش نوشته بود ؛ بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل میگفتم "السلام علیک یااباعبدالله"...برای شادی روح شهدا صلوات